معنی گرفتگی عضلانی

حل جدول

گرفتگی عضلانی

اسپاسم


گرفتگی

قبض

انقباض

فرهنگ فارسی هوشیار

عضلانی

ماهیچه ای ‎ منسوب به عضله قوه عضلانی، گوشتدار. یا احساسات عضلانی. هر گاه بر احساسات وضعی حس فشار افزوده شود (مانند موقعی که وزنه ای را بلند می کنیم) و کشش در کار باشد آنها را احساسات عضلانی می نامیم. یا بافت عضلانی. نسج عضلانی. یا سلول عضلانی. ماهیچه یی. (سلول) یا غلاف عضلانی. نیام ماهیچه یی. یا نسج عضلانی. بافتی که از سلول های ماهیچه یی درست شده و تشکیل عضلات بدن را می دهد بافت عضلانی بافت ماهیچه یی.


گرفتگی

‎ سد شدن بست شدن: و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. یا گرفتگی بینی. زکام، اندوهگینی ملال خاطر انقباض مقابل انبساط: روزی گشاده باشی و روزی گرفته یی بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر ک (فرخی)، کسوف خسوف: اگر کسوف را مکث نبود یا تمام نگیرد او را سه وقت بود: نخستین بدو الکسوف و آغاز پدید آمدن گرفتگی و پیدا شدن رخنه اندر نور قمر. یا گرفتگی آفتاب (خورشید شمس) . کسوف. یا گرفتگی ماه (قمر) خسوف، تاری تیرگی (مطلقا)


صدا گرفتگی

آوا گرفتگی بر نیامدن آواز از حنجره به خوبی آواز گرفتگی.

لغت نامه دهخدا

گرفتگی

گرفتگی. [گ ِ رِ ت َ / ت ِ] (حامص) ملولی. اندوهگنی. دل تنگی که آثار آن بر روی پیدا باشد. انقباض، در مقابل انبساط:
روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای
بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر.
فرخی.
|| سد شدن. بستن: و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
با ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد:
- گرفتگی آسمان، ابری و مهی بودن آن.
- گرفتگی آواز، همهمه. (منتهی الارب): سپستر گرفتگی در آواز پدیدآید و آن گرفتگی را به تازی غنه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- گرفتگی بینی، سدّه. (زمخشری).
- گرفتگی تنبوشه، بستن آب راهه.
- گرفتگی خورشید، کسوف.
- گرفتگی دریا، مه آلود بودن آن.
- گرفتگی دل، اندوه و غم داشتن.
- گرفتگی زبان، ترته. (منتهی الارب).
- گرفتگی زغال، حالتی است که از زغال سرخ نشده دست دهد.
- گرفتگی سینه، راه تنفس بسته شدن و به سختی نفس کشیدن.
- گرفتگی قلب، کنایه است از در نهایت غم و اندوه بودن.
- گرفتگی کوه، آنگاه که ابر و بخار در کوه پیچیده و کوه ناپدید شود.
- گرفتگی ماه، خسوف: یا او را [ماه را] بر آن حال گرفتگی مکث باشد، ای درنگ مدتی یا نبود. (التفهیم).
- گرفتگی هوا، مه آلود بودن آن. ابری بودن هوا.


عضلانی

عضلانی. [ع َ ض َ] (ع ص نسبی) منسوب به عضله. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عضله شود: قوه ٔ عضلانی. این دارو قابل تزریق از طریق عضلانی است. (مقابل طریق وریدی). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || صاحب عضله های محکم و بزرگ. آنکه عضلات کلان و سخت دارد. عضله ناک. پیچیده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوشتدار. (فرهنگ فارسی معین).
- احساسات عضلانی، در اصطلاح روانشناسی، هرگاه بر احساسات وضعی، حس فشار افزوده شود (مانند موقعی که وزنه ای را بلند می کنیم) و کشش در کار باشد آنها را احساسات عضلانی می نامیم. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به روانشناسی تربیتی دکتر سیاسی ص 84 شود.
- بافت عضلانی، در اصطلاح پزشکی، نسج عضلانی. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نسج عضلانی در همین ترکیبات شود.
- سلول عضلانی، سلول ماهیچه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سلول و ماهیچه و نیام شود.
- غلاف عضلانی، در اصطلاح پزشکی نیام ماهیچه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ماهیچه و نیام شود.
- نسج عضلانی، در اصطلاح پزشکی، بافتی است که از سلولهای ماهیچه ای درست شده و تشکیل عضلات بدن را می دهد. بافت عضلانی. بافت ماهیچه ای. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

عضلانی

مربوط به عضله،
ویژگی کسی که دارای عضلات برجسته است،


گرفتگی

گرفته بودن،
بسته بودن، بسته شدن،
[مجاز] اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر،

فرهنگ معین

عضلانی

منسوب به عضله، ماهیچه دار. [خوانش: (عَ ضُ) [ع.] (ص نسب.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

گرفتگی

انسداد، قبض، پریشانی، حزن، ابتیاع، خریدن، به‌چنگ‌آوردن، دریافتن، دریافت کردن، اخذ، قبض، ابتلا، مبتلاشدن، فرض کردن، بستن، مسدود کردن، برداشتن، اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقع‌شدن، 10، پذیرفتن، قبول کردن، 11، اسیر کردن، گرفتار کردن، 12، گیراندن، مشتعل‌شدن، نقش‌بستن، 14، تسخیر کردن، فتح کردن

فارسی به عربی

گرفتگی

کآبه، کسوف

فارسی به ایتالیایی

گرفتگی

otturazione

فارسی به آلمانی

گرفتگی

Stauung (f), Überlastung (f)

معادل ابجد

گرفتگی عضلانی

1691

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری